شازاده کوچولوی مامی و ددی

جشن تولد یک ماهگی شاهزاده کوچولوی ما

26 شهریور 93 تولد یک ماهگی طلاچه من عزیزم امروز یک ماه از عمر عزیزت گذشت، عمری که جون منه. پسر نازم می دونم تو این مدت خیلی سختی کشیدی و خیلی اذیت شدی، فدای اون نفس های گرمت که گرمی رو به خونمون آوردی از ته دل برات سلامتی و شادی آرزو می کنم. زندگیت در کنار زندگیمون پر از جشن و سرور و شادی باشه یه خانواده سه نفره که حرف ندارن ...
27 شهريور 1393

به خونه خوش اومدی

تاریخ 9 شهریور 1393 طلای ناز مامی و ددی برای اولین بارخونه رو با قدمش مبارک کرد. ددی عکست رو همه جای خونه زده بود و برات یه گوسفند برید و گوشتش رو بین نیازمندها تقسیم کرد. عزیز دلم بعد از این همه روز سختی که تحمل کردی پاقدم مبارک باشه. خوش اومدی به خونه عزیزم مامان جون، بابا جون، فرزاد، خاله محبوب، خاله زیور، اژدر دایی، عمو موسی، مستوره زندایی، سحر و نیلوفر اومده بودن پیشوازت. دست همشون درد نکنه که کلی خوشحالمون کردن تو این روز خوب. دایی فرزاد برات یه کیک خوشگل خریده بود و روش نوشته بود خوش اومدی. مرسی دایی ...
14 شهريور 1393

نام گذاری طلا

طلای من اسم تو رو خیلی سخت انتخاب کردیم. یادته که گفتم ددی از اولش گفت هر چی مامی بگه و منم بین اسم های هیراد، شهراد و شایان نمی دونستم کدوم رو انتخاب کنم. تو که بدنیا اومدی تصمیم داشتم اسمتو بزارم هیراد ولی وقتی صدات می کردم احساس میکردم که بهت نمیاد. اصلا بهم نمی چسبید برای همین تصمیم گرفتم شایانو انتخاب کنم و بله خودش بود، شایان خیلی بهت میومد. اصلا خود خود شایان بودی. لبته بابا جون تو گوشت اسم علیرضا رو صدا کرد. پونزده روزت بود که باباجون تو گوشت اذان گفت و اسم قشنگ علیرضا به یمن اینکه هدیه این امام ها بودی رو تو گوشت صدا کرد عشقم. ...
14 شهريور 1393

نام گذاری شایان پسر شایسته تقدیر

12 شهریور روز نامگذاری پسری پسر نازم امروز بابا جون در گوشت اذان خوند، یکم دیر شد آخه شما دیر از بیمارستان اومدی خونه اما فدای تو که اومدی عزیزم و خوش اومدی. می دونی که مامی موقع به دنیا اومدنت با خدای خودش عهد کرد و بخاطر همین عهد و لطف خدای مهربون اسم شما رو توی گوشت علیرضا صدا کردیم. و البته شایانی پسر گلم     ...
12 شهريور 1393
1